امام محمد باقر(ع) تقریبا آغاز مرحله دوم از مراحل فعالیت پیشوایانرا تشکیل مىدهد.
بالجمله اگر پیشوایان مرحله نخستین وظیفه نگاهداشت اسلام را از خطرصدمه انحراف ، و مصونیت اسلام را به عنوان قانونگذار تحقق بخشیدند،کوششهاى پیشوایان مرحله دوم با فعالیت امام باقر(ع)آغاز گردید و برترىفعالیت آن بزرگوار این بود که به توده شیعه شکلى تفصیلى و خاص داده و آن را به حرکت در آورد،البته در چهار چوب تفصیلى مختص بخود.این توده شیعى، به عنوان توده مؤمن و نگاه دارنده خط حقیقى اسلام شناخته می شد و بهعبارت دیگر همه کوشش امام این بود که به شیعه شکلى مخصوص بدهد وخصوصیات آنرا مشخص کند و آن گروه را بعنوان گروه مؤمن و حافظ خطحقیقى اسلام بشناساند.
تفاوت میان این دو مرحله آن بود که پیشوایان مرحله نخستین معناىتشیع را در نطاقى تنگ و مخصوص آشکار کردند زیرا آنان به چارهگرى هدف مهم خود یعنى محافظت اسلام از صدمه انحراف توجه داشتند در حالیکهپیشوایان مرحله دوم، بخصوص امام باقر(ع) فراز آمدند تا شیعه را بشکل حقیقىآن در آورند و در سطح عام ، چهار چوبى تفصیلى و دربرگیرنده به گروه شیعه بدهند و برنامهاش را تنظیم کنند. معناى این سخن آن نیست که پیشوایان مرحله نخستین براى ظاهر ساختن توده شیعه کارى نکردند، بلکه فعالیت آناندر این زمینه فعالیت ثانوى و ایجاد نظم مخصوص بود و این فعالیت در سطحىخاص توسط امام على(ع) صورت گرفته بود و امثال سلمان پارسى و ابوذرغفارى و عمار بن یاسر و مالک اشتر و دیگران از شیعیان او بودند.
نظر امت نسبت به امام باقر(ع)
آمدن امام(ع) مقدمهاى بود براى اقدام به وظایف دگرگون سازى امت. زیرا امت،او را فردى منحصر از فرزندان کسانى مىشناخت که جانخود را فدا کردند تا موج انحراف که نزدیک بود معالم اسلام را از میان ببرد متوقف گردد.پس، آنان ازینرو قربانى شدند تا مسلمانان بدانند که حکامىکه به نام اسلام حکومت میکنند، از تطبیق اسلام با واقعیت آن به اندازهاى دورند که مفاهیم کتاب خدا و سنت رسول اکرم (ص) در یک طرف قرار دارد و آن حاکمان منحرف در طرف دیگر.
وظیفه کشف سرپرست حاکمان و واقعیت منحرف آنان و نشاندادن دورى آنان از اسلام از وظایف پیشوایان مرحله نخستین بود و از خلال مساعى و فداکارى آنان، آن وظیفه انجام گرفت و آن مهم تحقق یافت.
اینک امام باقر(ع) بر آن شد تا آن معانى و مساعى را بارور گرداند و براىمسلمانان آشکار سازد که چنان امورى که تحقق یافته است و آن قربانیها و فداکاریهاى بزرگ، مجرد اعمال دلخواه نبود که عدهاى براى پیروزى اسلام به آن برخاسته باشند و غیرت و حمیتى که نسبت به اسلام داشتهاند آنان را برانگیخته باشد. بلکه آن فعالیتها، صورت منحصر فعالیتهائى است که با آنمواجه شدهاند تا بنیان تودهاى آگاه را پى افکنند که به اسلام، ایمان صحیح وآگاهانه داشته باشند. چنین تودهاى را ، معالم و منطق و شرایط مخصوصى است و باید داراى دیدى متمایز باشند که آن را در شئون گوناگون حیات اسلامى بکار برند.
اینجا امکان یافت که کوششهاى امام باقر(ع) به فزونى روى گذارد تا آنچه نیاکان گذشته او(ع) آغاز کردند، بنیان گذارد و از دستاوردهایى که درین میدان به آن صورت تحقق بخشیدند ، فایده برد.
پس، خط تاریخى که با فداکاریها و کوششهاى امامان مرحله نخستینتجسم یافته بود، براى امام باقر(ع) و نزد امت اسلام مکان و منزلتى والاایجاد کرد و ما این منزلت و مقام را از خلال مسلمات بسیار تاریخ مىشناسیم.
هشام خلیفه وقتى به امام(ع) اشارت میکند و مىپرسد که این شخصکیست؟ به او میگویند او کسى است که مردم کوفه شیفته و مفتون اویند. این شخص امام عراق است.
در روایتحبابة الوالبیه آمده است که گفت:« در مکه مردى را دیدمکه بین«باب»و«حجر» بر بلندى ایستاده بود. مردم پیرامون وى انبوه شدهبودند و در مشکلات خود ازو نظر میخواستند و باب پرسشهاى دشوار را بر او میگشودند و او را رها نکردند تا در هزار مساله را به آنان فتوى داد. آنگاه برخاست و میخواست رهسپار شود که یکى با آوائى آهسته بانک برآورد که هان،این نور درخشان...و جمعى نیز که میگفتند این کیست؟ جواب شنیدند که او محمد بن على باقر، امام محمد بن على بن حسین بن على بن ابى طالبعلیهم السلام است. از ابرش روایت است که وقتى هشام به امام باقر(ع)اشاره کرد و گفت این کیست که مردم عراق پیرامون او گرد آمدهاند و ازو پرسش میکنند؟ گفت: این پیمبر کوفه و فرزند رسول الله و باقر العلوم است و مفسر قرآن. پس مسالهاىرا که نمیدانست از او پرسید.
در موسم حج، از عراق و خراسان و دیگر شهرها هزاران مسلمان ازاو فتوى میخواستند و از هر باب از معارف اسلام از او مىپرسیدند و این امردلیل آن بود که او در دل تودههاى مردم جاى داشت. این واقعه اندازه نفوذ وسیع او را در قلوب تودههاى مردم نشان میداد.
از سوى فقیهان بزرگ که وابسته به حوزههاى فکرى و علمى بودند، مسائل دشوار در محضر او مطرح و گفتگوهاى بسیار با امام (ع) بعمل آمد.
ازو پاسخ میخواستند تا ویرا در تنگنا قرار دهند و در مقابل مردم به خاموشى وا دارند.کسانى بودند که از شهرى به شهرى سفر میکردند تا ازو(ع) پرسشکنند و در محضرش سؤالى طرح نمایند. همه این امور به این معنى اشارت میکند که در برنامه امام(ع) دقت بسیار به کار رفته بود و مردم او را دوست میداشتند و او به مردم علاقمند بود و در امت نفوذى گسترده داشت و این امردر بسیارى از شهرها واکنش پدید آورده بود. از پارهاى از نصوص چنیناستنباط میشود که رهبرى مردمى او فراتر از جهان اسلام و تقسیمات گروهى و قبیلهاى بود. نه اینکه رهبرى گروهى را بر عهده داشت و رهبرى برخى رانداشت. بلکه اگر گروههاى جدیدى به اسلام میگرویدند، آنان نیز به رهبرى او معترف بودند و روحا با وى پیوند داشتند. با وجود این که کشت و کشتار نژادى و قبیلهاى در مدت خلافت امویان بین قبیله«مضر» و«حمیر»شعلهور بود، با اینهمه مىبینم ، اهل هر دو قبیله، یاران امام(ع)بودند. چندانکه شاعران رسمى شیعه از هر دو سوى مانند فرزدق تمیمى مغیرى و کمیت اسدى حمیرى در دوستى امام(ع) و اهل بیت اتفاق داشتند. این اندازه عاطفه تودهاى و نفوذ وسیع، امام باقر(ع)را وارث کوششهاو فداکاریهائى کرده بود که در اعمال پیشوایان مرحله نخستین تجسم یافته بود.
آن کوششها و فداکاریها، به پیشوایان آن مرحله فرصت داد تا به بیان و ارائه چهار چوب تفصیلى و واضح تشیع پردازند.
امام(ع) نقطه گذارى را در حروف ابداع فرمود
گفتیم که وظیفه مهم امام(ع) درین مرحله، رویاروئى با توضیح تفصیلىچهار چوب تشیع بود و نشان دادن صفات ممیز و برجسته آن بوسیله توسعه ونشر مفاهیم مکتب از سطح محدود و اشخاص معدود به سطحى وسیعتر،تا توده مردم را از حیث چون و چند پرورش دهند و اسلام حقیقى را مجسم سازند و براى همه شئون زندگانى چاره جوئى منطقى اسلامى بیندیشند.
از دو راه امکان داشت که امام باقر(ع) درین زمینه براى تحقق بخشیدن به وظایف تاریخى خود اقدام فرماید:
اول:راه گسترده آموزش از درون حوزه خود که آنرا به همین منظورتاسیس کرده بود. همچنین براى افزودن علما و طلاب علوم اسلامى و آموختنآداب آن،حوزه مزبور را بنا کرده بود.
امام باقر(ع)در عصر خود،در مورد علوم اسلامى، مرجع یگانه جهاناسلام بود و علماى عصر او در برابر وجود مقدسش(ع)، فروتنى مىنمودند (1) و این معنى اعترافى بود به مقام شامخ علمى او.
حوزه او براى صدها دانشمند و محدث که تربیت کرده بود پایگاهى بود.
جابر جعفى گوید:«ابو جعفر هفتاد هزار حدیث براى من روایت کرد».و محمد بن مسلم گوید: «هر مسئله که در نظرم دشوار مىنمود از ابو جعفر(ع) مىپرسیدم تا جائیکه سى هزار حدیث ازو سؤال کردم.» (2)
ابن شهر آشوب از بقایاى اصحاب و تابعین برجسته و بزرگان و فقیهان اسلام بود.او از کسانى که از امام روایت کردهاند، عدهاى بسیار را مىشمارد.
از صحابه، جابر بن عبد الله انصارى و از تابعین،جابر بن زید جعفى و کیسانسختیانى و از فقیهان،ابن مبارک و زهرى و اوزاعى و ابو حنیفه و مالک وشافعى و زیاد بن منذر و از مصنفان، طبرى و بلاذرى و سلامى و خطیب بغدادىدر تاریخ نویسى.
دوم: از راه روبروئى امت با این چهار چوب.تقریبا در زندگى پیشوایان(ع)، نخستین بار بود که مفهوم تشیع به اعتبار اینکه عقیده گروهى آگاه است، تمرکز مىیافت و شکل روشن میگرفت و حدود آن عقیده مرزبندى میشد. تشیعىکه در تفسیر اسلام، طریقى خاص داشت و ناچار باید در همه راههاى جامعهاسلامى انتشار یابد.
امام(ع)شیعیان خود را با چنین سخنانى توصیف مىفرماید:
«همانا که شیعه ما،شیعه على،با دست و دل گشاده و از سرگشاده دستىو بى ریائى از ما طرفدارى میکنند و براى زنده نگاهداشتن دین،متحد و پشتیبانما هستند.اگر خشمگین گردند، ستم نمیکنند و اگر خرسند باشند از اندازه نمىگذرند.براى آن کس که همسایه آنان باشد برکت دارند و با هر کس که با آنان مخالف باشد طریق مسالمت پیش میگیرند.»
در جاى دیگر مىفرماید:«شیعه ما اطاعتخدا میکنند».
اما در بعضى اوقات، مخالفان امام(ع)که رویاروى ایشان مىایستادند، حالت مبارزه جوئى بخود میگرفتند و براى ذهنیات و افکار بیشتر مردم در این چهار چوب که امام بخاطر آن فعالیت میکرد و مردم بدان معتقد بودند،ارزشىقائل نمیشدند.
ازین رو بود که امام(ع)با کمال روشنى در سطح امت شعارهاى خودرا مطرح مىفرماید:
در روایتى آمده است که حضرت باقر(ع) همراه با حضرت صادق که همراه امام آمده بود، حج بیت الله به جاى آوردند.وقتى به مسجد الحرام رسیدند، هزاران کس در مسجد گرد آمدند. امام صادق(ع) با وجود حضور هشام بنعبد الملک،در محضر پدر بزرگوار خود ایستاد و مفهوم شیعه اهل بیت را با وضوح تمام براى حاضران به شرح باز گفت.او آشکارا و با بیانى روشنتوضیح داد که شیعیان کسانى هستند که داراى این صفات و خصوصیاتند و آناناصحاب روحانى و اجتماعى در جامعه مىباشند و وارثان حقیقى اهل بیتند.
این آشکارا گوئى و صراحت در سطح توده مردم و در حضور هشام بنعبد الملک، گزافه گوئى و یا ماجراجوئى نبود که امام حساب آنرا نکرده باشد، بلکه موافق برنامهاى بود که براى خواستهاى آن مرحله ضرورت داشت و درحقیقت توضیحى بود که مردم از پیشوایان(ع) میخواستند و مسلمانان آن را ادراک میکردند و میدانستند که اینک مساله، همان مساله امام حسین(ع) نیستکه با اخلاص براى حفظ اسلام جنگید و به شهادت رسید. بلکه مساله بالاتر و بزرگتر ازین تصور بسیطى است که آنها دارند.مساله عبارت از هدف و عقیدهو رهبرى و برنامهریزى الهى بود که در وجود امام حسین(ع) تجلى یافته بودو اینک دوباره متجلى شده است.و بسا که در عصرهاى گوناگون و نسلهاى مختلف همچنان برقرار باشد و بروز کند.
این مساله، مسالهاى بود که ناگزیر باید ملت را به آن توجه میداد و بهشکلى واضح و تفصیلى و دربرگیرنده، به او مىفهماند تا او را عمیقا به حرکتدرآورد و واقعیتى را که در آن زندگانى مىکنند دگرگون سازد. دلیل این مطلب چیزى ازین گویاتر نیست که امام باقر(ع)به خلیفه اموى وارد شد و خلیفه کوشید با استهزاء از امام(ع)پرسش کند و به او گفت : آیاتو فرزند ابو ترابى؟ و بعد سعى کرد او را خفیف گرداند.اما امام(ع)به اینمسائل اهمیتى نداد بلکه در مجلس خلیفه به پاى ایستاد و خطابهاى ایراد فرمود تا رهبرى اهل بیت را توضیح دهد و مشروعیت آنان را در حکومت، آشکارا بیان کند.امام با دعوت خود و چنین آشکارا سخن گفتنها و از گذرگاه اینبرنامه وسیع، و با رویاروئى صریح با امت در هدفهاى واضح، روزگارى نوین را مجسم ساخت.
دشواریهایى که در راه برنامه امام(ع) روى داد
در آن هنگام، زندگانى عمومى اسلامى به طور کلى نزدیک بود به هدفىدیگر که مغایر عقیده امام بود منجر گردد. عصرى که عصر امام باقر(ع)با آنآغاز گردید، آغازى نو بود که انحراف سیاسى در شکل هدف فکرى در آنخود نمائى میکرد و آن هدف فکرى، امتداد آن انحراف سیاسى بود که در مرحله نخستین از کارهاى پیشوایان(ع)از آن سخن گفتیم.
انحراف سیاسى که پیشوایان مرحله نخستین با آن همزمان بودند، تحولیافت و در خلال این مدت یعنى در مدت هشتاد سال، یک هدف فکرى و عقیدتى ایجاد شده بود که با هدف و عقیده امام اختلاف داشت و از قرار ذیل بود:
1- این هدف و عقیدت به مرجعیت صحابه که از مهاجران و انصار وتابعین بودند واگذار شده بود و خود این مراجع میدانستند که رسول اکرم(ص) به فرمان حق تعالى،امام على(ع)را به مرجعیتسیاسى و فکرى برگزید بهاین اعتبار که عمق وجود شخص امام على(ع)در موجودیت دعوت مایه گرفته و بمثابه ستون دعوت اسلامى بود و پس از امام على(ع) نیز جانشینان اوشایسته این مقام بودند. خود مردم بخوبى میدانستند که پس از رحلت نبى اکرم(ص)،وقتى در سقیفه اجتماع کردند، این مرجعیت از امام على سلب شد.
2- اما مرجعیت فکرى به عنوان مرجعیت رسمى بى مددگار معطل مانده بود و درین مورد برنامهاى روشن موجود نبود تا این خلاء را پر سازد و اینامر در عهد ابوبکر و عمر و عثمان روى داد که خلفاى سه گانه ضرورت مراجعهکردن به امام على(ع)و ارزش اعانت او را براى حل مشکلاتى که کار آنانرا دشوار مىنمود،احساس کردند.گرچه میکوشیدند از مراجعه به آن امام(ع) خود دارى کنند (3) .
پس از پایان عصر صحابه، عصر تابعین آغاز گردید و رفته رفته نزدیک بود تا عصر جدید یعنى تابعین تابعین نیز آغاز شود.
در آن عصر، دولت اسلامى و جامعه اسلامى با مسائلى روبرو شد که بصورتى جدید، گرفتار این خلاء فکرى و سیاسى بود.
علت این احساس عوامل زیر بود:
الف- تابعین تابعین که از ابناى عصر بودند از مصادر اسلام محسوب مىشدند و از کتاب و سنت دور افتاده بودند و بواسطه بعد زمان از عهد نبىاکرم(ص)، جدا شده بودند.آن نسل از زمان و شرایط و مناسبات کتاب وسنت نبوى دور افتاده بود و ازین روى روزى بر آمد که در قرآن،معضلاتى مشاهدهکردند که معلول دورى از زمان رسول اکرم(ص) بود.
ب-آنان اعتقاد داشتند که پیامبر خدا(ص) هیچکس را به منظور اداره مکتب رسالت تربیت نفرموده و هیچکس را آماده مرجعیت فکرى و سیاسىنکرده است و آموزش خاص عقیدتى درباره کسى منظور نداشته است بلکه، همه آنچه رسول اکرم(ص) انجام داد- به نظر آنان- تنها این بود که رهبرىدعوت را به امت واگذاشت و مهاجر و انصار را ضمیمه یکدیگر فرمود تا پس از او دعوت را رهبرى کنند.
ج- زان پس که حیات اسلامى گسترش یافت و از راه پیروزى نظامى بهدستهها و سرزمینها و دولتها پیوست، رویدادهاى گوناگون و شرایط و گروههابوجود آمد و افکار درهم ریخته و پیچیدگیهایى که هرگز پیش بینى نمىشد پیشآمد و براى نصوص تشریعى مفقود شده که از رسول اکرم نقل میکردند، راهحلى وجود نداشت، پس ناچار این نیاز پدید آمد که به غیر از کتاب و سنت، به دلایل و وسایل دیگر از قبیل استحسان و قیاس و غیر آن از انواع[ادله] اجتهاد که ملکه مجتهد است رجوع کنند.این امر باعث گردید که ذوق و اخلاقیات شخصى وارد قانونگذارى شود (4) .
این سه وسیله مسلمانان را واداشت که با ضرورت جستجو درباره یک منشاء فکرى که با آن شرایط و اوضاع و احوال جدید هماهنگ باشد،پى ببرند، زیرا در بسیارى از مسائل نصى وجود نداشت و ناچار باید راه حلى براىآن مىجستند.شهرستانى درین مورد گوید:«ما بطور قطع میدانیم که حوادثو وقایع در عبادات و رفتار و کردار چندان است که به شمار در نمىآید و حدو حصرى ندارد و به طور قطع میدانیم که در همه رویدادها نصى موجود نیست وقتى نصوص محدود باشد، امر نا محدود را ضبط نمیکند، پس اجتهاد و قیاسلازم الاتباع و معتبر است چندان که براى هر رویدادى اجتهادى است» (5) .
در چنین موقعیتهائى امکان نداشت که بتوانند این مرجعیت فکرى را قبولداشته باشند و به این اعتبار که مرجعیت فکرى به رهبرى سیاسى منتهى میشودآن را به اهل بیت مستند بدانند و اگر مرجعیت فکرى را به اهل بیت مىدادند، برندهترین سلاح را به آنان تقدیم مىکردند که به آنان امکان میداد که به آسانىبه مرجعیت سیاسى دست یابند.
ازینرو در این عصر آغاز فعالیتهایى را مىبینیم و توسعه و گسترش مدارسى را ملاحظه میکنیم که گاهى به«راى» تکیه میکنند و گاهى به قیاس و استحسان و گاه به مصالح مرسله و عرف جریانهاى پیش آمد که ظهور آنها با خط مرجعیتاهل بیت(ع) اختلاف داشت و اشکارا نشان میداد که این پدیده در جامعه اسلامى بسى اوج گرفته و ریشه دوانیده است.اهل بیت(ع) بر عهده گرفتند که آن ادعاها را پاسخ گویند و تکذیب کنند. و به علت پاسخگوئى به این خطوط فکرى، خصوصیات مذهبشان را که داراى مرکزیت و قدرت است تاکید کنند.
ابن جمیع میگوید: به جعفر بن محمد وارد شدم ،ابن ابى لیلى و ابو حنیفه نیز با من بودند. او به ابن ابى لیلى گفت:این مرد کیست؟ جواب داد:
او مردى است که در دین بینا و با نفوذ است.امام(ع) فرمود:شاید به راىخود قیاس میکند؟ سپس رو به ابو حنیفه کرد و فرمود:اى نعمان، پدرم ازجدم روایت کرد که رسول خدا(ص) فرمود: نخستین کس که امر دین را به راىخود قیاس کرد، ابلیس بود که خداى تعالى به او فرمان داد:به آدم سجده بر!و او گفت: من ازو بهترم. مرا از آتش آفریدى و او را از خاک. پسهر کس که دین را با راى خود قیاس کند حق تعالى روز قیامت، او را با ابلیس قرین سازد.زیرا، او شیطان را بقیاس پیروى کرده است».
سپس امام جعفر(ع) آنگونه که در روایت ابن شبرمه آمده است به اوگفت : آیا قتل نفس گناهى بزرگتر است یا زنا؟
گفت: قتل نفس.
امام(ع) فرمود:خدایتعالى در قتل نفس دو گواه مىپذیرد اما در زنا چهار شاهد باید.
سپس پرسید: نماز بزرگتر است یا روزه؟
گفت: نماز.
امام(ع) فرمود: چه گوئى در مورد حایض که روزه را قضا میکند و نماز را قضا نمىکند. واى بر تو، چگونه قیاس میکنى؟ از خداى بترس و دین را باراى خود قیاس مکن (6) .
این نبردى که اهل بیت(ع) وارد آن شدند،از شدت تاثیر اهل راىکاست. چنانکه براى پیدا شدن مکاتبى که در راه و خط مخالف آن بود، ایجادآمادگى کرد و مدرسه حدیث بوجود آمد که براى حفظ احادیث و سنت و آثارو فتاوى صحابه و تابعین کوشید و براى تقویت آن به تبلیغ آغازید و در عین حالاز اهل راى بد مىگفتند و در مقابل دستاورد اهل راى که در اخذ به راى و روىگردانیدان از احادیث تند روى داشتند،عکس العملى محسوب میگردید.
اهل بیت(ع) بر ضد اهل راى ایستادگى کردند و درین کار به شعار معروفشان تمسک مىجستند که میگفت:«همانا که دین خدا با عقول سنجیده نمیشود».
چه،این مکتب اهل راى به راهى مىرفت که تشریع اسلامى را تحلیل مىبرد و نابود مىکرد و در مرحله بعد،خاصیت و صلابت و اصالت اسلامى تشریع راکه از ویژگیهاى قانونگذارى است از دست میداد و در اثنائى که اهل حدیث با جمود شریعت روبرو میگردید و معناى ظاهر نصوص اتخاذ مىشد، خاصیت نرمش و قابلیت تطبیق با شرایط گوناگون اجتماعى از کف مىرفت (7) .